
دیدم آن حالات شوق و شور را در میان چهره هاشان نور را در هوای عاشقی پر می زدند تا خدا با گریه معبر می زدند در دل شب با نوا و زمزمه ذکرشان “یافاطمه ” ” یا فاطمه ” بین چهره عکس یک لبخند بود همه ی هستیّ شان سربند بود از همه افلاک […]
از خدا آمده ام تا به خدا برگردم پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم می روم پشت سرم آب نریز ای مادر وطن مادری آنجاست چرا برگردم من به پابوسی آن سرور بی سر بروم وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست بگذارید که با شرم […]