
ای سر به من نگاهی من خواهر تو هستم کاین آن به کنج محمل در ماتمت نشستم تا صوت دلربایت از روی نی شنیدم دیباچه سخن را از حرمت تو بستم تا جلوه خدا را دیدم ز روی ماهت پیوند دیده و دل از غیر حق گسستم ای نازنین برادر قرآن بخوان برایم چون […]
مثل پیغمبری سر نیزه، وه چه دل می بری سر نیزه باز هم از نگات می ترسند، تو خود حیدری سر نیزه همه جا من سر تو را دیدم، گاه دوری و گاه هم نزدیک گاه پیش علی اکبر و گاه در بر اصغری سر نیزه چشم از روت بر نمی دارم، از سر […]
روشنگر است ناله پشت شرارها چون آفتاب در همه ی روزگارها روشن تر است از همه روزها شبش شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها خاک رهش بلند که شد”تربت” ش کنید فرقی نمی کنند تراب نگارها این است معجزش که دمی معجزه نکرد ازهیچ خلق سرنزد اینگونه کارها این شانه […]
مردم کوفه منتظر بودند دستهاشان پر از تهاجم سنگ کاروانی اسیر می آمد سخت آشفته از کشاکش جنگ ** کاروان خسته، کاروان زخمی کاروان از غروب بر می گشت مردها روی نیزه و زنها چشمشان لحظه لحظه تر می گشت ** کاروان اندک اندک آمد پیش ساربان خسته، ناقه ها عریان بغض سر خورده در […]
می روم امّا بدان جانم کنارت مانده است تا قیامت یا اخا، دل بیقرارت مانده است گر چه این گلبرگ ها را می برند از گلشنت غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است می روم با ساربان همراه خسته کاروان دست یاران بسته امّا اقتدارت مانده است بر گلویت جای بوسه، کار خود […]