
شبای قدر گذشته و فرصتا داره می گذره مثه یه چشم به هم زدن این شبا داره میگذره شبای قدر گذشته و تو حسرت لحظه هاشم نکنه که بین خوبات از قلم افتاده باشم اگه که بندتو هنوز نبخشیدی چیکار کنم اگه زبونم لال ز من دست کشیدی چیکار کنم شبای قدر گذشته و بارون […]
گرچه من را می توانی زود از سر وا کنی تا سحر این پا و آن پا می کنم در وا کنی آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنى اول مهمانی از تو خواهشی دارم فقط می شود زنجیر را از پای نوکر وا کنی […]
در باز کن که خسته ترین بنده آمده تنهاو سر به زیرو سر افکنده آمده همراه با امید به آینده آمده با این که دیر آمده شرمنده آمده شرمنده اش نکن که گرفتارمیشود خط ونشان نکش که دلش زارمیشود غرق گناه آمده ام می کنی قبول؟ بااشک وآه آمده ام میکنی قبول؟ مابین ماه آمده […]
بارالها کوله باری از گناه آورده ام بر حریم امن یزدانت پناه آورده ام از تمام جرم و عصیان و خطایم در گذر بنده ای آلوده ام آه ای خدایم در گذر آمده وقتش که اظهار پشیمانی کنم نفس را در لحظه ی افطار قربانی کنم هر چه دارم خوب میدانم تمامش مال توست خوب […]
اگر رو سیاهم اگر رو سفیدم تو هستی پناهم تو هستی امیدم همه از گنه شرمسارند اما من از کثرت تو به خجلت کشیدم تو آغوش خود را برویم گشودی ولی من به دنبال شیطان دویدم تو از من به جز جرم و عصیان ندیدی من از تو به جز عفو و رحمت ندیدیم تو […]
من بندگی نکردم، تا بنده ام بخوانی تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی بار گنه به دوشم، لا تقنطوا به گوشم عفوت نمی گذارد، در دوزخم کشانی این نامه ی سیاهم، این اشک صبحگاهم من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی تو برتری که سوزی، در آتش جحیمم من کمترم که گویم، […]
شب جمعه درِ رحمت بود باز دهد پروردگار از عرشت آواز که می بخشم تو را عبدِ گنه کار مشو شرمنده سر پایین مینداز خطا کردی عطایت کرده ام من بیا کن آشتی با من ، مکن ناز بگو دردِ دلت را در دلِ شب بدار ای بنده ی من حاجت ابراز نیاوردم به روی […]
مناجات با خدا-روضه کربلا ممنونتم یه بار دیگه درِ خونت زانو زدم واسه قبولی دعام بازم پیش تو رو زدم من می دونم چه کاره ام، من می دونم که روسیام امّا خودت گفتی اگه حاجت دارم پیشت بیام حاجت اوّلم اینه: خدا آقامو برسون دیگه بسه خسته شدم از دوری صاحب زمون یعنی بدا […]