
کیستم من؟ خونِ خونِ حضرت ربّ جلیلم اولین قربانی ثارالله از نسل خلیلم آل عصمت را فدایی آل هاشم را سلیلم دست بسته، تشنه لب، در یاری قرآن، قتیلم در به در، در کوچههای کوفه، عالم را دلیلم من خروشـان، شیـر ثارالله، فرزنـد عقیلم پهندشت کربلای کوفه، میدان قیامم کوفه باشد، هم زمین کربلا، هم […]
اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست از او زره و خود و عبا و سپری نیست کوفه ست و همین عاقبت بیعت شان هست یک ساعته غارت بکنند عادت شان هست گفتم بنویسم که حسین گوش به زنگ باش […]
آقا سلام می دهم از جان و دل به تو تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را آقا کمی اجازه بده درد دل کنم امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟! کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم از دست بی وفایی این نانجیب ها گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین […]
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست کارم این است که تا صبح فقط در بزنم غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست جگرم تشنه ی آب و […]
السلام علیک یا سفیرالحسین اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام *** بنویسید مرا یار اباعبدالله اولین بنده ی دربار اباعبدالله منتظر مانده دیدار اباعبدالله من کجا و سر بازار اباعبدالله تا خدا هست خریدار اباعبدالله عاشق آن است که دیدار کند یارش را بارها جان بدهد دید اگر دارش را باز آماده کند […]
حضرت عشق سرِ دار سلامی دارم از لبِ زخمِ ترک خورده پیامی دارم خیلِ بیعت شکنان نوکرِ بی اجر شدند همه با وعده ی یک کیسه ی جو زجر شدند چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا زخم این نیزه پرستان به تنم خورده نیا از علی دیر زمانی است دلی پُر دارند […]
من تشنه دیدار توام یوسف زهرا جان بر کف بازار توام یوسف زهرا دلباخته دار توام یوسف زهرا سوگند به خونی که برون از دهنم ریخت من تشنه دیدار توام یوسف زهرا هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را در سایه دیوار توام یوسف زهرا با آنکه به عشقت پدر پنج شهیدم بی مایه […]
منم مسلم که اربابم حسین است قرار قلب بی تابم حسین است خوشم در راه حق عطشان بمیرم چه بیم از تشنگی آبم حسین است گروهی سیف آل هاشمم خواند گل اسماء و القابم حسین است سرم در پیش ظالم خم نگردد بلی استاد آدابم حسین است صفای هر گلی چندین صباح است گُل تا […]
بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت تا صبح از غم تو مرتب دلم گرفت با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت از حال و روز کوفه پریشان شدم حسین گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین پایان غصه های جدایی چه میشود؟؟ آقا اگر به کوفه […]
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست کارم این است که تا صبح فقط در بزنم غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست جگرم تشنه ی آب و […]
اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست از او زره و خود و عبا و سپری نیست کوفه ست و همین عاقبت بیعت شان هست یک ساعته غارت بکنند عادت شان هست گفتم بنویسم که حسین گوش به زنگ باش […]