
باید بری؛ نه! محض رضای خدا نگو دق می کنم بدون تو، این جمله را نگو زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز باور نمی کنم که دلم را تو بشکنی با رفتنت به زخم غرورم نمک زنی زهرا شب عروسی مان خاطرت که […]
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم همه ی زندگیِ شیر خدا ریخت بهم داغی و تیزیِ مسمار اذیّت میکرد تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود تا که زد سلسله ی آل عبا ریخت بهم ثلث سادات میان در و دیوار افتاد نسل سادات […]
صـدا صـدای دَر و مـادری که پشـتِ دَر است صدا صدای شکستن ، دَری که شعله ور است حـرامـزاده چـنـان با لگد به دَر کوبـیـد ، که بارِ شیشه شکست و دو دست ، روی سَر است شکـسـت بـالِ کبـوتر ، بیا بـرس فـضّــه ، بیا که سهمِ تو این خرده های بال و پَر […]
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده بانوى خوبم، تا سحر بیدار مانده زانو بغل کردم، شدم خیره به بستر مثل کسى که بر سرش آوار مانده قرآن بخوانم؟ هم تو هم من جان بگیریم؟ از فرصت دیدار یک مقدار مانده با دستها دنبال مهر و جانمازى سیلى که خوردى، چشمهایت تار مانده انگار […]
عرش را اوجی اگر باشد مقام فاطمه است نه فلک، فرشی مرصع زیر گام فاطمه است حرمت دین خدا در احترام فاطمه است راه و رسم مادری، الحق مرام فاطمه است اشک ما، در فاطمیه خود دلالت داشته لفظ “مادر” گفتن شیعه اصالت داشته ذکر صدیقه، دهان ها را معطر می کند خطبه اش را […]
چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود زهرا حریف چشم تو باران نمی شود گیرم که نان بعد خودت هم درست شد نان بدون فاطمه که نان نمی شود برخیز و باز مادری ات را شروع کن فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو طوری که زیر دست تو […]
برای روضهی زهرا به ما توان بدهید به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید برای سینه زدن در عزای مادرمان در این حسینیهها بیشتر زمان بدهید میان روضه که همسایه ایم بین بهشت کنار خانهی زهرا به ما مکان بدهید برای گریه بر آنچه که آمده سرمان به جای اشک به […]
شکر خدا که ظاهرا امروز بهتری نان می پزی و دست به دستاس می بری باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری دلتنگ دست های تو و موی زینبند آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری این فاطمه که فاطمه این سه ماه نیست حالا درست […]
چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد لطف این خانه زیاد […]
نفس نفس زدنت شد هجا هجا بانو بهارِ من به خزان میروی چرا بانو؟ نگاهِ لطف خودت را ز من دریغ مکن که گشته بعد پیمبر به من جفا بانو بیا بخند و مرا از خجالت آب نکن ز حال تو شده روز و شبم عزا بانو بگو چرا دو سه ماه است در کنارِ […]
پیر گردیدم من از غمهای مادر سوختم با نگاه مادرم در بین بستر سوختم سینه چاک مرتضی جز همسرش زهرا نبود از غریبی علی بعد از پیمبر سوختم “لَحْمُکَ لَحْمیِ…” پیغمبر مرا خوشحال کرد با طنابی دست او بستند بر سر سوختم با نگاه بستر خونین مادر مرده ام از صدای گریه ی زهرای اطهر […]
سرو قامت خمیده می بینم یا کمانی ز نور می آید؟ به گمانم سوی اُحد امروز زنی از راه دور می آید زنی از جنس یاس و نیلوفر یاس با ساقه شکسته شده رنگ رخساره اش خبر میداد قلبش از روزگار خسته شده ناگهان ابر تیره ای آمد بوی باران گرفت این صحرا آن دمی […]