
غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع! خرابههای تو، باغِ بهشتِ ماست، بقیع! تو هم چو فاطمه در شهر خویش تنهایی غریبی و، همه کس با تو آشناست، بقیع! اگر چه روی به کعبه نماز میخوانیم تو قبله دلِ مایی، خدا گواست، بقیع! به آن چهار امامی که در بغل داری برای ما حَرَمت […]
گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام من زائر قبور خراب مدینه ام آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست آنجا که بغض سینه گلو گیر می شود حتی جوان ز غربت آن پیر می شود خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است از […]
پر زدم سمت شما بال و پرم خاکی شد پیش رو ، دور برم پشت سرم خاکی شد آمدم گریه کنم ناله غربت بزنم دهن نوحه گر و پلک ترم خاکی شد سر شب آمدم اما به سیاهی خوردم غصه قبرتو خوردم سحرم خاکی شد یادم افتاد که نسل تو همه باحرمند حرف تو […]
در جهان هم شان و همتایی کجا دارد بقیع چون که یکجا چار محبوب خدا دارد بقیع نور چشمان رسول(ص) پور دلبندِ بتول صادق و سجاد و باقر، مجتبی دارد بقیع خلق شد عالم ز یُمن خلقت آل عبا یک تن از آن پنچ تن آل عبا دارد بقیع همدم دلدادگان و محرم محراب راز […]
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل کاشکی می شد بریزی آب بر قبرحسن کاش اینجا داشت شبها روضه خوانی لااقل کاشکی می شد کنار قبر صادق سینه زد کاش می شد تا سحر اینجا بمانی لااقل کاشکی می شد بگویی با نگهبان بقیع زائران را خوب می شد […]
اشعار غربت ائمه ی بقیع *** باید اینجا حرم درست کنند چار تا مثل هم درست کتتد با امام حسن سزاوار است چند باب الکرم درست کنند با طلا دور مرقد سجاد بیتی از محتشم درست کنند به تولای باقر و صادق صحن دارالقلم درست کنند نزد ام البنین نمادی از مشک و دست و […]