
اى به طوفان بلا، یار على
همدم آه شرر بار على
مهر و قهرت، سبب ردّ و قبول
فاطمه! روح على! جان رسول
اى ز سیلى شده نیلى رویت
کشت آزردگى پهلویت
تا على را سوى مسجد بردند تا
نازنینْ قلب ترا، آزردند
رابط فیض خدا را کشتند
مادر زهد و ریا را، کشتند
آنکه نان و نمکش را خوردند
به تلافى، فدکش را بردند!
تا که بیت الشرف فاطمه سوخت
عرش را ز آتش غم، قائمه سوخت
هستى شیر خدا رفت ز دست
تا که زهراى وى از پاى نشست
تقی براتی
دیدی زده بالای دری پرچم زهرا
بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا
ایام، تعلق به گل یاس گرفته
افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا
بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین
جز اشک محبان نبود مرهم زهرا
پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی
هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا
خواهی عرق شرم نریزی به قیامت
درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا
کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی
از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا
ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن
گردیم چو سلمان شما محرم زهرا
بردار زبانم ببرید و بنویسید
تو میثم تماری و من میثم زهرا
محسن افشار
ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم
ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم
نمانده هیچ ماهی این چنین در هاله ی اندوه
ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم
غم مرگ پدر ، دیدار دشمن غربت مولا
کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم
بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک
بدین سان آشیان در سایه ی خاری که من دارم
کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اند و هم
شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم
مدینه در غروبی تلخ، خورشید که تو داری
کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم
مدینه بعد از این نقش حبیبت بی وفا شد
همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم
ربوده خواب از چشم تمام عافیت جویان
در این شب های غربت ،ناله ی زاری که من دارم
پس از این ای مدینه تا ابد آرام خواهی خفت
به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم
برایت می سرایم نیمه شب اندوه مولا را
تماشایی است شبها اشک سرشاری که من دارم
سید مهدی حسینی