
تا خریدار تویی ناله ی مستانه کنیم سر بازار غمت، گریه چو دیوانه کنیم |
|
ما که از چشمه ی فیّاض، گ هر می نوشیم کِی تمنّای وصال لب پیمانه کنیم؟ |
|
صحبت از جام بلای تو که آید به میان ننگ بر ما طلب باده ی بیگانه کنیم |
|
ما به جارو زدن خانه ی تو محتاجیم تا ابد فخر بر این خدمت شاهانه کنیم |
|
درد خوشتر، اگر از غیر تو درمان خواهیم خواهشی هست اگر، بر در این خانه کنیم |
|
مجلس روضه ی تو روضه ی رضوان دل است وای بر ما که اگر ترک عزاخانه کنیم |
|
تا شبی هم به خرابات دل ما برسی گریه ها نذر تو و دختر دردانه کنیم |
|
دامن قبله در آغوش کشیده کعبه بهتر آن است نمازی سوی ویرانه کنیم |
***
دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است | من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است |
گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور | صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است |
شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم | ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است |
غائبین کوچه بر من عقده خالی می کنند | هر که دیدم گفت رویت مثل روی مادر است |
می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار | آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است |
یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر | در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است |
قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل | از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است |
گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود | چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است |
وجه تشبیه سر من با سر تو این بود | هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است |
***
عاقبت سایه بالای سرم می آید | پدر خوبتر از خوبترم می آید |
مثل یک شاخه خشکم که شکستند مرا | پدر از را ه رسد برگ و برم می آید |
بی عصا روی زمین میکشم این پیکر را | به امیدی که ز ره بال و پرم می آید |
باز هم میل تماشای فلک را دارم | با پدر نیز علمدار حرم می آید |
نیست آهی به بساطم بخرم پارچه ای | پدرم گفته که چادر به سرم می آید |
گوشواره و النگو به چه کارم آید | وقتی از عرشه نی ها گوهرم می آید |
آبرویم نرود کاش در این وادی شام | همه جا گفته ام امشب پدرم می آید |
منتظر مانده ام وجان به لبم آمده است | خبری گرکه نیاید خبرم می آید |
مو پریشانم و خاکستری و سوخته ام | هرچه امد به سر تو به سرم می آید |
ای کسی که به من و خواهر من طعنه زدی | صبر کن صبر عموی قمرم می آید |
موسی علیمرادی
***
من از این بازی دنیا گله دارم بابا دل خون از سفر و فاصله دارم بابا |
|
جای خلخال در این راه پر از شمر و سنان دور پاهام چرا سلسله دارم بابا |
|
من که با پای پیاده ندویدم هرگز زیر پایم چقدر آبله دارم بابا |
|
چشمت از خرمن موهام اگر کرده سوال دوسه تا سوخته گیسو بله دارم بابا |
|
محرمی نیست در این بادیه جز عمه و من ترس از بی کسی قافله دارم بابا |
|
با یتیمی من این حرمله شوخی کرده من چه مقدار مگر حوصله دارم بابا |
|
عمه ام نیز شبی رو به نجف کرده و گفت من دلی سوخته از حرمله دارم بابا |
***
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد | حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد |
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی | در هاله ای از گیسویی خاکستری باشد |
دختر دلش پر می کشد، بابا که می آید | موهای شانه کرده اش در معجری باشد |
ای کاش می شد بر تنش پیراهنی زیبا … | یا لااقل پیراهن سالم تری باشد |
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت | پیش عموی تشنه ی آب آوری باشد |
با آن همه چشم انتظاری باورش سخت است | سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد |
شلاق را گاهی تحمل می کند شانه | اما نه وقتی شانه های لاغری باشد |
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد | دور و برِ گم گشته ی بی یاوری باشد |
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد | چشمش به دنبال علیِ اصغری باشد |
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار | در پیش چشمش روضه های مادری باشد |
وای از دل زینب که باید روضه اش امشب | «بابا ! مرا این بار با خود می بری؟» باشد |
بابا ! مرا با خود ببر، می ترسم آن بد مست | در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد |
باید بیایم با تو، در برگشت می ترسم | در راه خار و سنگهای بدتری باشد |
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه | شاید برای او شب راحت تری باشد؟ |