
ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من
هرگز ای کاش نمی زاد مرا مادر من
آه ، ای زهر خیال جگرم راحت شد
هرچه فکرش بکنی آمده عمری سر من
مگر اینکه تو فقط اشک مرا پاک کنی!
شدی ای زهر امید نفس آخر من
پای درد دل چشمان تر من بنشین
در حسینیه ی گرم جگر من بنشین
جگرم محفل روضه است ، کجایی ای زهر!
لخته هایش گل روضه است ، کجایی ای زهر!
مقتل مستند کرب و بلا را بشنو
مرثیه نامه ی مردان خدا را بشنو
کربلا ، ظهر دهم ، آخر حج ، قربان بود
عید قربان که نه ، روز خوش سلاخان بود
میهمان آمد و دعوت به ستیزش کردند
خرد نه ، تکه نه ، ای وای که ریزش کردند
به روی خاک کشیدند دلاورها را
در هم آن روز شکستند برادرها را
پدران و پسران را که به خون آغشتند
شعله سوزاند تن مادر و دخترها را
دیدم از دست علمدار علم افتاده
در عوض باد برافراشته معجرها را
چه بلای به سر قافله می آوردند
محض اطفال حرم سلسله می آوردند
خیمه ها را به چه وضعی همه غارت کردند
چه قدر بر حرم الله جسارت کردند
پنجه ها وا شد و بر حلقه ی موها پیچید
تازیانه چه قدر دور گلوها پیچید
آبله آمد و طاقت ز کف پاها رفت
گوشها پاره شد و هدیه ی باباها رفت
نه دگر چادر و پوشیه سر زن ها ماند
و نه پیراهن پاره شده ، بر تن ها ماند
نیزه می رفت ولی سنگ پران می آمد
شمر می رفت ولی اسب دوان می آمد
کوفه رفتیم کسی تیغ روی ما نکشید!
پشت سر در عوضش زخم زبان می آمد
وقت ردّ صدقه از جلوی آل رسول
در غل و جامعه جان بر لبمان می آمد
جلوی محمل زینب که صدای قرآن
با طنین ملکوتی ز سنان می آمد…
…عمه فهمید شب قبل کجا بوده حسین
بسکه از جانب نیزه بوی نان می آمد
آه ، از شام چه گویم که کسی کم نگذاشت
پی آزار حرم پیر و جوان می آمد
دیدم از دور میان گذر قوم یهود
سنگ در دست ، زنی ، با هیجان می آمد
گفتم از جای شلوغی نبرید و بردند
جمعیت خنده به لب رقص کنان می آمد
می کشاندند نوامیس علی را در شام
به همان کوچه که هی چشم چران می آمد
کف بازار کجا ؟ دختر زهرا…ای داد…
بزم عیاش کجا ؟ زینب کبری…ای داد…
قصه ی مجلس اشرار بماند…کافی است
خیزران و دهن یار بماند…کافی است
قصه ی گوشه ی ویرانه بماند…کافی است
شب و جا ماندن دردانه بماند…کافی است
راحتم ساز و از این ضجر در آور ای زهر!
این چهل سال عزا را به سر آور ای زهر
————————————————————–