
عجب شبی ست که یک ماه منظر آوردند
برای هاشمیان باز مادر آوردند
ز بس حسین دلش تنگ روی مادر بود
شبیه مادرش این بار دختر آوردند
مثال عمه خود که افتخار حیدر بود
به دختران جهان دختری سر آوردند
درست مثل زمان تولد زهرا
سه آیه ای به بلندای کوثر آوردند
برای این که بگیرند گاهوارش را
هزار مریم و آسیه از در آوردند
عجیب نیست که عباس ماه هدیه کند
شبی که حضرت زهرای دیگر آوردند
برای این که غزل های حق شود کامل
سه بیت از صد و چارده غزل در آوردند
اگر چه حضرت زهرا ز نسل احمد بود
رقیه را ولی از نسل حیدر آوردند
از این به بعد صفا در قبیله رایج شد
رقیه آمد و باب همه حوائج شد
رسید تا که شفاعت کند جزا ما را
رسید تا ببرد تا کویر دریا را
نشست در بغل عمه زینبش گویا
خدیجه در بغلش داشت باز زهرا را
به یوسفی که ته چاه بود وحی رسید
بگیر دامن شیرین زبان آقا را
ز بس که آینۀ فاطمه ست این دختر
رسید با نفسش جان دهد مسیحا را
به خنده های قشنگش که باغ رضوان است
ربوده است دل عمه ها و بابا را
به پای دل برو پشت در امام حسین
که بشنوی همه دم نغمه های لالا را
برای این که به افلاک هم سری بزند
مکان بازی خود کرده دوش سقا را
نگاه کن به خودت کشته مرده اش هستی؟
شب ولادت بی بی ست زین جهت مستی
ستاره چون گل سر بود روی گیسویش
حسین فاطمه را غرق گرده از بویش
ملائکه همه خیل سپاه او هستند
فرشته ها همه هستند خادم کویش
اگر که عشق علی جاری است در رگ هاش
نشان قدرت مولاست روی بازویش
زبان اوست که دارد نشان تیغ علی
جمال حضرت زهرا نشسته بر رویش
رقیه بود که نامش یزید را لرزاند
هلال ماه محرم هلال ابرویش
دو گوشوارۀ او هدیۀ علی اکبر
و هدیه های عمو بود هر النگویش
به دور ماه رخش جبرئیل می گردید
و هر که خورد به چشمش خلیل می گردید
میان چشم ترش کوهی از حیا دارد
رقیه است جلالی به ناکجا دارد
اگر که جملۀ سربند اوست یا زهرا
برای این که لبش عطر مرتضی دارد
ز روز اول میلاد او مشخص بود
شبیه عمۀ خود میل کربلا دارد
به خاطر گل روی حسین فاطمه است
نگاه مرحمتی هم اگر به ما دارد
گدایی در او پادشاهی دل هاست
گدائیش قد باغ جنان بها دارد
شبی که بر سر سجاده می نشیند او
ز خاک تا دل افلاک ردّ پا دارد
اگر که خادم اویی بناز بر نفست
چرا که باغ جنان است قمری قفست
سر حسین سر نی گرفت جانش را
گرفت ضربۀ سیلی همه توانش را
کبوترانه رسید و اسیر بابا شد
فراق روی پدر سوخت آشیانش را
چه شد که از سر مرکب به روی خاک افتاد
گمان کنم که پلیدی برید امانش را
ز ضرب سیلی دشمن کبود شد اما
شکست کعب نی آن روز استخوانش را
همان که بین طبق دید رأس بابا را
و هدیه کرد به سر، قامت کمانش را
چه شد که آن زن غساله در شب دفنش
نشُست آن بدن مثل ارغوانش را
چه شد که سهم نگاهش صد آسمان غم شد
سه سال داشت ولی سرو قامتش خم شد