
خسته در بند غمم،بال و پرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه کرده است خدا می داند
جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد
دست و پا می زنم و ذکر لبم یا زهراست
گوشه ی خانه همه برگ و برم میسوزد
زآن همه ظلم که دشمن به سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم میسوزد
گر چه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه ی کرببلا بیشترم میسوزد
هر که این قصه شنیده است ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم
واغربتا وای وای