
من که خودم از حال رفتم! فضه میگفت:
در شُل شد و روی سرم انگار افتاد
یک عده اَبْتر انتقام از من گرفتند
بارم میان آن در و دیوار افتاد
افتادم و از روی من یک شهر رد شد
یَثرب به فکر اذیت و آزار افتاد
شلاق بالا رفت و من چیزی ندیدم
رَدّش ولی بر بازویم بسیار افتاد
من کوچه رفتم دخترانم ارث بردند
زینب گذارش تا سر بازار افتاد
من بین زنهای مدینه خطبه خواندم
او در میان دسته ی اشرار افتاد
فکر تو نیستیم که مَحرم نمیشویم
در انتظار شهرهی عالم نمیشویم
دلشورهی غریبی تو نیست بین ما
یک ثانیه به یاد تو پر غم نمیشویم
از مبحث امامشناسی جدا شدیم
پس بیدلیل نیست که آدم نمیشویم
تو هستی و گدای تعاریف مَردمیم
مُستمسک وِلای شما هم، نمیشویم
دریا کجاست؟ مثل کویریم، العجل
با چشم پرگناه که زمزم نمیشویم
باید زمینهساز برای ظهور شد
ما را ببخش خادم پرچم نمیشویم
امسال فاطمیه به هر قیمتی شده
شرمندهی رسول مکرّم نمیشویم
اسلام را میان مدینه زمین زدند
پس بیخیال سیلی محکم نمیشویم
اشک از چشم ترم افتاد دستم بسته بود
پیش چشمم همسرم افتاد دستم بسته بود
صبر کردم صبر کردم صبر کردم وا نشد
آتش کین در حرم افتاد دستم بسته بود
قهرمان جنگ ها بودم، اگر در کوچه ها
پیش مردم پیکرم افتاد دستم بسته بود
کینه ها که گُر بگیر زود دعوا مى شود
یاد فتح خیبرم افتاد دستم بسته بود
خنجرش را از شیار در فرو مى کرد هِى
پشت در نیلوفرم افتاد دستم بسته بود
فاطمه بار سفر تا عرش اعلاى من است
با قلافى شَه پرم افتاد دستم بسته بود
یک نفر با چهل نفر درگیر شد تا عاقبت
زیر پاها لشکرم افتاد دستم بسته بود
چه بساطى شد! خدا را شکر سلمان زنده بود
گفت چادر از سرم افتاد دستم بسته بود
پشت در، یک سوّم از سادات را آتش زدند
آیه اى از کوثرم افتاد دستم بسته بود
زیر چشمان زن من جاى دست مرد بود
زیر چشمانش وَرم افتاد دستم بسته بود
به گمانم میخ را محکم نکوبیدم به در
در به روى همسرم افتاد دستم بسته بود