
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جدّ خویش علی سالها بخانه نشاند
ز دیدهام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانهام هجوم آورد
مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیّاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیّت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد
مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوکری ز ما «میثم»
مقام و سروری و قدر جاودانه گرفت