
زهراست یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من
پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه او با دعای من
محو تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من
یک طور حرف می زند انگار بوده است
در ابتدای خلقت و در ابتدای من
من افتخار می کنم این که در عالمین
زهراست مادر همه بچه های من
کاری که کرد فاطمه کار امام بود
زهراست پس علیّ من و مرتضی من
ما یک سپر برای جهازش فروختیم
چیزی نبود تا که بمیرد برای من
هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من مگیر دل خوشی ام را خدای من