
صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است
به خودش روز زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است
وسط حجره تنش روی زمین افتاده
بین گرداب بلا مرد خطر معلوم است
باقر آل پیمبر بدنش میلرزد
در شب حادثه ای تلخ سحر معلوم است
کمرش زخمی زنجیر و غم شلاق است
اشک می بارد و داغی ِ شرر معلوم است
مظلوم وا اماما،غریب وا اماما،شهید وا اماما،مسموم وا اماما
یاد آن کوچه و بازار و غم ناموس است
خون رگ های عمو بین گذر معلوم است
سنگ های سر کوچه چه شتابی دارد
از سر نی به زمین خوردن سر معلوم است
به روی پیرهنی که کفنش شد آخر
حال جای قدم چند نفر معلوم است
زینب زیر لب گفت که تشنه است سرش را نبرید
در نگاهش چه غمی باز مگر معلوم است