logo

من ز دربار حسین ابن علی ماهانه دارم
کي دگر چشم طمع بر مردم بیگانه دارم
تا گرفتم دست خط نوکری از مادر او
بر در دربار آن شه منصبی شاهانه دارم

جستجو
صلوات شمار
اوقات شرعی

آخرین مطالب
مطالب پر بازدید
برچسب ها
ادعیه اعلام مراسم سخنرانی و عزاداری دهه اول محرم جلسه هیئت ذاکران فاطمی اراک حاج_حسین_نیمه_وری حاج حسین نیمه وری حسین نیمه وری دعای کمیل با صدای حاج حسین نیمه وری روضه شب شهادت حضرت زهرا (س) با نوای حاج حسین نیمه وری روضه و سینه زنی آقا ابالفضل ع زمزمه روضه شب جمعه سرود مولودی امام حسن (ع) شب بیست و یکم ماه رمضان شب قدر شبهای قدر در امامزاده ها شعر شعر امام زمان شعر شهادت شعر مناجات شهادت امام علی صوت دقایقی از زمزمه و روضه حضرت زهرا س صوت مدح و مرثیه امام صادق(ع) صوت مراسم روضه و سینه زنی شب عاشورا مراسم سینه زنی مراسم شام غریبان مصلی بیت المقدس اراک مراسم شب قدر۲۳ ماه مبارک رمضان مراسم شب های قدر مراسم شب های ماه رمضان مراسم عزاداری شب شهادت حضرت زهرا (س) با نوای حاج حسین نیمه وری مشکی_پوشان_فاطمیه مولودی خوانی شب میلاد امام هادی(ع) در حرم حضرت ابالفضل مولودی خوانی شب ولادت امام حسن عسگری (ع) میلاد امام هادی نیمه وری هیئت _باب الحوائج_کوی امام علی ع کتیپ تصویری عتبات عالیات کلیپ اربعین حسینی کلیپ تصویری باب القبله امام حسین ع کلیپ تصویری روضه علی اصغرع کلیپ تصویری زمزمه مدح امیرالمومنین ع و مدح و روضه حضرت عباس ع کلیپ تصویری سینه زنی حضرت ابوالفضل ع کلیپ تصویری مدح و روضه حضرت ابالفضل ع کلیپ تصویری مدح و روضه حضرت ابوالفضل ع کلیپ جشن نیمه شعبان کلیپ فرازی از قرائت دعای پر فیض ندبه کلیپ فرازی از قرائت دعای پر فیض کمیل
بازدید شده ها
آمار سایت
  • 0
  • 148
  • 131
  • 323
  • 232
  • 1,922
  • 6,950
  • 366,002
  • 1,755,803
  • 271,976
  • 69,371
  • 3,110
  • خرداد ۱۰, ۱۴۰۲

اشعار شهادت امام هادی (ع)


سید حمید رضا برقعی

یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد

محکماتِ کلماتِ تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است

مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست

خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است

لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است

همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو

قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم

عرق شرم به پیشانیِ دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد

شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم

رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران!

دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران!

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست

کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران!

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود

یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران!

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم

مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران!

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد

ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران!

پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب

ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران!

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن

تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران!

بگذارید کمی از غمتان بنویسم

دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم

گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب

بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب…

محمد فردوسی

آقای سامرا که سلامم به محضرش

آتش زبانه می چکد از دیده ی ترش

یک عدّه ناجیب که توهین نموده اند

بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش…

…آزار داده اند دل اهل بیت را

طوری که آه می چکد از قلب مادرش

در گوشه ای نشسته فقط گریه می کند

یعنی که نیست جز غم و اندوه، یاورش

از معجزات زهر بُوَد این که دم به دم

خونابه می چکد ز نفس های آخرش

پای پیاده … نیمه ی شب … کوچه … آه آه

با این حساب خورده زمین جسم لاغرش

او را اگر چه نیمه شب از خانه برده اند

امّا دگر خمیده نشد قدّ همسرش

تا این که دید در وسط بزم عیش و نوش

جام شراب چیده شده در برابرش

در ذهن خویش خاطره ای را عبور داد

افتاد یاد لعل لب جدّ اطهرش

بزم شراب … تشت طلا … چوب خیزران

می زد یزید بر لب او پیش دخترش

نزدیک بود تا که کنیز کسی شود

رنگش پرید و زد گره ای زیر معجرش

مهدی نظری

هر کس که دشمنت شده بد نام می شود

آسوده باش خصم تو ناکام می شود

آن کس که احترام تو را زیر پا گذاشت

با دست های مهدی ات اعدام می شود

یوسف رحیمی

بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی

ابن الرضای دوم ما أیها النقی

با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست

هادی آل فاطمه یا أیها النقی

دارم “ولی” شناسی خود را ز نور تو

مولای من ولیِ خدا أیها النقی

با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن

پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی

با صد امید همچو گدایان سامرا

پر می کشیم سوی شما أیها النقی

بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی

مسکین ترم ز هرچه گدا أیها النقی

من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای

یک حاجتم نگشته روا أیها النقی

گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت

جانم شود فدای تو یا أیها النقی

باید برای غربت تو بی امان گریست

با ناله های حضرت صاحب زمان گریست

شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود

دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود

آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا

توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود

بارانی ست از غم تو چشم سامرا

با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود

وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد

دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود

زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد

دیگر نفس … نفس … به شماره فتاده بود

شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت

هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود

آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان

از آن سه ساله که پدر از دست داده بود

جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب

وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود

آرام قلب خسته اش از دست رفته بود

چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود

مهدی نظری

هر که یک جور قسمتی دارد

سامرای تو غربتی دارد

خوش به حال کسی که نوکر توست

واقعا چه سعادتی دارد!

راستی شهر سامرای شما

چند تا بچه هیئتی دارد؟

یا که دور و بر حریم شما

مردمان ولایتی دارد؟

دل من دور صحن و ایوانت

باز میل زیارتی دارد

اعتقاد من است با آن حال

حرم تو چه هیبتی دارد

با وجودی که خاکی است اما

این زیارت چه لذتی دارد

دشمن تو اگر که می دانست

با تو بودن چه عزتی دارد…

تا ابد مبتلای تو می شد

خادم سامرای تو می شد

مرد آن است باورت کرده

خویش را بنده ی درت کرده

دست های خدا ملائک را

روی گنبد کبوترت کرده

پرچمت تا همیشه پا برجاست

با دعایی که مادرت کرده

جلوه ای از رخت شده خورشید

حق تو را ذره پرورت کرده

دست حق معجزات عیسی را

رزق و روزی نوکرت کرده

به زمین خورده است و پا نشده

هر که توهین به محضرت کرده

بشکند دست های آن کس که

چون گل یاس پرپرت کرده

من بمیرم که بین بزم شراب

خون به قلب مطهرت کرده

روضه ات تا کجا کشانده مرا

پای تشت طلا کشانده مرا

دور تشت طلا چه غوغا بود

داخل تشت رأس آقا بود

دختری در کنار عمه خود

دیدگانش شبیه دریا بود

چشم های کبوترانۀ او

خیره در چشم های بابا بود

چقدر صورت کبودی داشت

جرمش این بود شکل زهرا بود

بس که بین مسیر افتاده

بدنش پر ز خار صحرا بود

بوی یاس مدینه می آمد

مادرش هم یقین در آن جا بود

گرچه بستند دست زینب را

پرچم او هنوز بالا بود

خیزران هم دلش به درد آمد

روی لب ها که واحسینا بود

قاری نیزه ها که قرآن خواند

چشم ها غرق در تماشا بود

تا به لب هاش خیزران می خورد

رعد و برقی در آسمان می خورد

وحید قاسمی

غربت شهر سامرا، غصۀ هر شب منه

عکس خرابی حرم، آتیش به جونم می زنه

گرد و غبار مرقدت، سرمۀ چشم نوکرات

خیلی غریبی آقاجون! بگو چی شد کبوترات؟

شب شهادت آقا، می خوام یه آرزو کنم

کاشکی می شد با مژه هام، مرقدتُ جارو کنم

آقا بذارکه جونمُ، با هروله فدات کنم

آقا بذار که رُوم بشه، تو قیامت صدات کنم

سینه زدن با عاشقات، نماز مستیِ منه

این سینۀ خسته باید، یه روز براتُ بشکنه

تو حلقۀ سینه زنی، وقتی برات شور می گیرم

پاک میشه زنگار دلم، آینه می شم- نور می گیرم

این گریه ها روز حساب، توشۀ کوله بارمه

این سینۀ کبود شده، مدال افتخارمه

بندگی رو یادم دادی، با راه و رسم نوکریت

معنی عشقُ فهمیدم، با اون نگاه دلبریت

معجزه کردی آقاجون، که عاشق خدا شدم

یه تیکه مس بودم که با، نگاه تو طلا شدم