
امشب که زمین و آسمان می گرید از ماتم عسگری جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید
(خسرو)
مهدی ای روشنی دیده کجایی پسرم ای به دریای الهی تو یگانه گوهرم
تو بیا در برم این لحظه آخر بنشین تا که از زهر جفا پاره ببینی جگرم
آتش معتمد آنگونه زده شعله به جان
که ز سوز شرر و سوختنش باخبرم
آسمان ماتم گرفته از جفا یابن الحسن سرکشیده ساقی آن جام بلا یابن الحسن
بر دل یاران غمی ناگفتنی بنشسته است غرق ماتم گشته شهر سامرّا یابن الحسن
دانم از داغ پدر گریان و سوزانی چو شمع در کنار قبر او داری نوا یابن الحسن
ای امید آخرین ای روشنی بخش دلم ای که می باشی کنون صاحب عزا یابن الحسن
در عزای باب خود صاحب عزای مجلسی
بر عزاداران خوش آمد گو بیا یابن الحسن
شد امام عسگری مسموم زهر دشمنان دیده گریان شد ز داغش حضرت صاحب زمان
در ره یاری دین جان عزیزش شد به لب آنکه از حقّ شد وصیّ خاتم پیغمبران
آن گل باغ رسالت از جفای معتمد در بهار نوجوانی فصل عمرش شد خزان
گرچه راحت شد ز تبعید و ز زندان عدو لیکن از فقدان او غمگین جهان انس و جان
از شرار زهر کین در بستر آن فخر زمن
رعشه بر اندام افتادش ز جور ظالمان
(کربلائی زاده)
تسلیت گویم من از سوز جگر یابن الحسن بر تو از داغ جگرسوز پدر یابن الحسن
معتصم دادش چه زهری کز اشعارش این چنین می زند چون مرغ بسمل بال و پر یابن الحسن
ز آتش زهر جفا چون شعله می پیچد به خود قطره آبی بیفشان بر شرر یابن الحسن
من نمی دانم چه حالی داشتی آن دم که زد فاطمه از داغ جانسوزش به سر یابن الحسن
من نمی دانم به جز ترویج دین جرمش چه بود کز ستم شد اینچنین خونین جگر یابن الحسن
آه از آن ساعت که می داد آن عزیز فاطمه بر تو از ظلم ستمکاران خبر یابن الحسن
چون پیمبر رفت از دار جهان بعد از سفر آتش کین شد به عالم شعله ور یابن الحسن
باب بیت مرتضی را ز آتش کین سوختند کز شرارش سوخت از ما برگ و بر یابن الحسن
بود زهرا پشت در آن بی حیا در را شکست فاطمه از ضرب در شد بی پسر یابن الحسن
فضّه را کردی طلب تا فضّه آمد پشت در دید در خون غنچه اش را غوطه ور یابن الحسن
از فشار در نه تنها پهلوی زهرا شکست بوسه زد بر سینه او میخ در یابن الحسن
تازیانه خورد اما از علی در بر نکند زین عمل شد نخل عصمت بارور یابن الحسن
در میان کوچه سیلی زد به روی مادرت
از ره کین ثانی بیداد گر یابن الحسن
(ژولیده نیشابوری)
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان
دوست دارم که به دامان محبت بنهی از ره مهر و محبّت تو سرم مهدی جان
معتصم داد به من زهر که با خوردن آن شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان
موقع دادن جان از اثر زهر جفا روز شد تیره به پیش نظرم مهدی جان
ز آتش زهر جفا گر چه به خود می پیچم یاد آن سینه و آن میخ درم مهدی جهان
داد زهار بستان زان دو نفر روز ظهور سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدی جان
روز موعود تو از ثانی نامرد بپرس کرد نیلی ز چه روی قمرم مهدی جان
پهلوی مادر ما را بشکست و بشکست زین جنایت به خدا بال و پرم مهدی جان
دل ژولیده از این ماتم عظمی خون شد
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
(ژولیده نیشابوری)
شکوه بی حد ز دنیا دارم و کردار او راستی کج بود از روز ازل رفتار او
دل نبندد هیچ عاقل بر جهان بی وفا زانکه غیر از بی وفایی نیست در کردار او
خاک ماتم بر سرش پاشید بی چون و چرا هر که آرمید اندر سایه ی دیوار او
هر که یک گل چید از باغ جهان بس رنجها منتظر باشد که بیند از جفای خار او
غیر بی مهری نبینی هیچ کالای دگر هر چه سازی جستجو اندر سر بازار او
هر که راحت خفت یک شب اندر او روز دگر در حذر باید شدن از فتنه بیدار او
کینه توز است و ندارد رحم این دهر دنی خواه پیغمبر بود یا عترت اطهار او
کشت اولاد نبی را یا به تیغ و یا به زهر نه حیای کردی ز پیغمبر نه از دادار او
تا امام عسگری را نوبت آمد عاقبت آنکه عالم شد غمین از محنت بسیار او
چند سالی بود جای او به زندان بلا از جفای مؤتمن آن دشمن غدّار او
آه گر زهر جفا همچون زمرد سبز شد آن عذار ارغوانی و آن گل رخسار او
عاقبت مسموم شد از زهر کین در سامرّا سوگواری شد نسیب عترت بی یار او
گشت فرزندش امام عصر با ماتم قرین کس نداند جز خدا از حالت افکار او
شعر ثابت گر قبول درگه یار اوفتد
می رباید گوی سبقت در جهان اشعار او
(ثابت)