
ای مرا از لحظه دیدار تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین
هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی
این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین
این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین
گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین
گفته بودی میهمانی می روم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین
آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
بر نمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین
نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین
عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند
قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین
این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین
حیف از این گل ها که با خود همسفر آورده ای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین
حیدر توکلی
************************
الهـی بـهـر قـربانی بـه درگاهـت سـر آوردم
نـه تنها سـر برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پــی ابـقـاء قــد قامت بـه ظهر روز عاشورا
بـــرای گـــفــتــن الله اکــبــر، اکــبــر آوردم
پــی آزادی نــسـل جـــوان از بـنـــد اسـتـبـداد
بـرادر زاده ای چـون قـاسـم فــرخ فـر آوردم
عـلی را در غدیر خم نبی بگرفته روی دست
ولـی مـن روی دست خود عـلی اصغر آوردم
عــلی انگشـتر خـود را بـه سائل داد
اما مـن بــرای ساربان انگشت و بـا انـگـشتـر آوردم
بــرای آنکـه همـدردی کنـم با مـادرم زهــرا
بــرای خـوردن سیلی سـه ساله دخـتر آوردم
بــرای کشتـن دونان بـه دشت کـربلا یـا رب
چــو عـباس همایـون فـر امیـر لشگـر آوردم
بــرای آنکـه قـرآنت نـگــردد پـایمـال اسـب
بــرای ســم مـرکــب هـا خـدایـا پــیـکـر آوردم
حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد تشتی
مـن اینک ســر بـرای زینت تـشت زر آوردم
ژولیده نیشابوری
************************
دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر
حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
یک دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر
در کاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشکیده لب های غزل خوانم برادر
دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاکِ دامانم برادر
بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد
تشویش دارم؛ دل پریشانم برادر
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر
با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر
از کودکی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه کردن، پیر کنعانم برادر
وحید قاسمی
************************
بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا این جا
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا
اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا
منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا
فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی
که مهمانان رسیدند و شده مهمان سرا این جا
الا ای پور دلبند علی دست خدا عباس
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا
الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا
علی انسانی
************************
این جا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
این جا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت
احسان محسنی فر
************************
ای سرزمین کربلا ای کوی جانانم
بنگر به پیر و کودک و خیل جوانانم
حاجت به قربانی نباشد ای مِنای من
آورده ام قربانیان عید قربانم
چون باغبان هم لاله و هم یاسمن دارم
یک باغِ گل نه، صد گلستان گل به دامانم
پُر گُرگ اگر صحرا شود عباسِّ من شیرست
آب آورست او از برای تشنه طفلانم
من قامت خود پیش دشمن خَم نمی سازم
آزاده و پَروَرده زهرا روی دامانم
علی انسانی